مهمان

فروغ فرخزاد

امشب آن حسرت ديرينه من

در بر دوست به سر مي آيد

در فروبند و بگو خانه تهي است

زين سپس هر كه به در مي آيد

شانه كو تا كه سر و زلفم را

در هم و وحشي و زيبا سازم

بايد از تازگي و نرمي و لطف

گونه را چون گل رويا سازم

سرمه كو تا كه چو بر ديده كشم

راز و نازي به نگاهم بخشد

بايد اين شوق كه دردل دارم

جلوه بر چشم سياهم بخشد

چه بپوشم كه چو از راه آيد

عطشش مفرط و افزون گردد

چه بگويم كه ز سحر سخنم

دل به من بازد و افسون گردد

آه اي دخترك خدمتكار

گل بزن بر سر وبر سينه من

تا كه حيران شود از جلوه گل

امشب آن عاشق ديرينه من

چو ز در آمد و بنشست خموش

زخمه بر جان و دل و چنگ زنم

با لب تشنه دو صد بوسه شوق

بر لب باده گلرنگ زنم

ماه اگر خواست كه از پنجره ها

بيندم در بر او مست و پريش

آنچنان جلوه كنم كو ز حسد

پرده ابر كشد بر رخ خويش

تا چو رويا شود اين صحنه عشق

كندر و عود در آتش ريزم

ز آن سپس همچو يكي كولي مست

نرم و پيچنده ز جا برخيزم

همه شب شعله صفت رقص كنم

تا ز پا افتم و مدهوش شوم

چو مرا تنگ در آغوش كشد

مست آن گرمي آغوش شوم

آه گويي ز پس پنجره ها

بانگ آهسته پا مي آيد

اي خدا اوست كه آرام و خموش

بسوي خانه ما مي آيد

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا